دهانش را گرفت زیر شیر آب و راه افتاد. به خیال خودش آن را آب میکشید تا نجس
نباشد؛ و رفت مثل چند شب گذشته، مثل محرّم هر سال ...
* مشهور بود به قُلدری و لااُبالیگری. هیکل قوی و بااُبهتی داشت. هرجا میرفت، آنجا را به هم میریخت. مأمورهای کلانتری هم از او میترسیدند، چه رسد به مردم عادی. از در که وارد شد، همهی نگاهها او را دنبال کردند، تا جایی برای نشستن پیدا کرد. در گوشهی مجلس، حلقهای ساخته شده که ظاهراً در مورد او حرف میزدند.
* هنوز خیلی از آمدنش نمیگذشت که جوانی از حلقه خارج شد و رفت سراغش با لبخند، جوان را تحویل گرفت ... چند لحظه بعد، صورتش سرخ شده بود و با تعجب نگاه میکرد. نتوانست حرفی بزند. فقط شنیدههایش را مرور کرد: «مسئول هیأت میخواهد تو بروی بیرون. از فردا شب هم حق نداری بیایی اینجا ... »
* مجلس ساکت شد. همه میترسیدند دعوا شود. اما او آرام، در میان سیاهیها گم شد و رفت خانهاش. به خودش اجازه نداد به خادم امام حسین(ع)بیاحترامی کند. موقع خواب فکر میکرد از فردا به کدام روضه برود؟!
* شروع کرد به در زدن. صدای نفسهایش را میشد از پشت در هم شنید.
جوانمرد قصاب نام یک شخصیت نیمه افسانهای، نیمه تاریخی، و آرامگاهی (بقعه) در نزدیکی شهر ری است که در پارهای از متون به او اشارههایی شدهاست. محله پیرامون این بقعه نیز محله جوانمرد قصاب نام دارد.
پیرامون شخصیت جوانمرد قصاب روایتهای متفاوتی ذکر شدهاست. در رسالهای در بارهٔ قصابان و سلاخان درباره او آمدهاست:
کنیزکی از جوانمرد قصاب گوشت خواست، اما به هر گوشتی که جوانمرد به او میداد، راضی نمیشد. جوانمرد خشمگین شد و پول او را پس داد. کنیزک که از ملامت و آزار آقای خود میترسید، گریه آغاز کرد. شاه مردان، علی بن ابی طالب، که از آنجا میگذشت مشکل کنیز را دریافت و به جوانمرد گفت که به کنیز گوشت بدهد. جوانمرد که علی را نمیشناخت، دست خود را به علامتِ امتناع از قبول فرمان آن حضرت تکان داد. پس از آنکه حضرت رفت، قنبر به جوانمرد گفت: «تو شاه مردان را نشناختی؟». جوانمرد دو چشم خود را با کارد بیرون آورد و دست خود را با ساطور از تن جدا کرد و به قنبر گفت که او را نزد علیعلیهالسلام ببرد. حضرتعلی فرمود چشمان و دست وی را در موضع خود بنهند، سپس فاتحهای خواند و بر جوانمرد دمید، فوراً چشمان و دست او درست شد.[۱]
این داستان با اندکی تغییر در برخی از کتابهای مقتل، از جمله طریقالبُکاء از محمدحسین بن عبدالله گریان شهرابی، که در آن داستانی دیگر در باره یکی از قصابان هواخواه علیبن ابیطالب آمده است و شاید منظور از او نیز جوانمرد قصاب بوده باشد هم ذکر شده است.[۲][۳]
در برخی آثار کهن جغرافیایی و تاریخی نیز از مقبره جوانمرد قصاب یاد شده است و این گمان را پدید میآورد که شاید جوانمرد قصاب شخصیت تاریخی ناشناختهای باشد. حمدالله مستوفی از مدفن او در ری و عبدالرزاق سمرقندی در ذکر وقایع از مدفن او در سرخس یاد کردهاند. بهنظر قزوینی جوانمرد قصابِ مدفون در سرخس به جوانمرد قصابِ ری ربطی ندارد.[۴] امروزه نیز در جنوب تهران به سوی ری، در زمینهای منصورآباد در منطقه بیستم شهرداری تهران بقعهای به نام جوانمرد قصاب هست که به احتمال زیاد بعد از عهد فتحعلی شاه در (۱۲۱۲ـ۱۲۵۰) ساخته شده است.[۵]
ابیات لوحه قبرِ داخل بقعه نشان میدهد که صاحب آن را همان پیر افسانهای صنف قصاب دانستهاند. محله اطراف بقعه نیز جوانمرد قصاب نام گرفته و قصه جوانمرد قصاب برای مردم این محل، معروف و مقبره او زیارتگاه است. مقبرههای دیگری هم در برخی روستاها به نام جوانمرد قصاب وجود دارد [۶] و احتمال دارد همه آنها مقبرههایی نمادین برای شخصیت افسانهای جوانمرد قصاب باشند. قصابان افغانستان شبهای جمعه به نام جوانمرد قصاب نذری میدهند و در حین مراسم، یکی از پیران خانواده، قصه جوانمرد قصاب را نقل میکند.[۷]
"طیب حاجرضایی" فرزند "حسینعلی" در سال 1280ش.، در محله صام پزخانه «تهران» دیده به جهان گشود. پدرش از اهالی قزوین بود که به تهران مهاجرت کرده بود و ریاست بوته فروشیها را بر عهده داشت، کار او تقسیمبندی بوته برای سوخت نانواییها بود. طیب از همان اوان جوانی به جرگه باستانی کاران و لوطیان پیوست و پس از بازگشت از خدمت سربازی نامش بر سر زبانها افتاد.بارها به دلیل دعوا و درگیریهای جاهلانه دستگیر شده بود و به زندان رفته بود. وی در سالهای جوانی سابقه خوبی نداشت، از جمله اینکه در سال 1316ش. به اتهام درگیری و زد و خورد با پاسبان شهربانی به دو سال زندان انفرادی محکوم شده بود. در سال 1319 نیز به اتهام نزاع، تحت تعقیب بوده که به قید کفیل آزاد شده است. در سال 1322 نیز به 5 سال حبس با اعمال شاقه محکوم گردید و در سال 1323ش. نیز به بندرعباس تبعید شد. او در سال 1332 از کودتاچیان 28 مرداد بود که «تاجبخش شاه» تلقی میشد اما در اثر یک تحول روحی طیب به نهضت اسلامی پیوست.
ادامه مطلب ...